گفتگو با مهرک گلستان درباره پدرش

بدست • 1 آوریل 2012 • دسته: عکاسی٬ همه نوشته ها


۱۳ فروردین هر سال برای من یاد کاوه گلستان را زنده می کند. در آن سالی که از دنیا رفت من با فاصله مدتی کوتاه با فرزندش مهرک درباره او به گفتگو نشستم. سال بعد در نزدیکی سالگردش این مصاحبه را در سایت کارگاه منتشر کردم. گفتم شاید بد نباشد دوباره این مصاحبه مروری شود.
یادش گرامی.

مهرك گلستان تنها فرزند كاوه است كه در انگلستان زندگي مي كند. او را در خانه مادر بزرگش در منطقه دروس تهران ديدار و با او گفتگوي كوتاهي كردم كه بخشي از آن را در زير مي خوانيد. مهرك علي رغم سن نسبتاً كم و شايد دوري از روحيه ايراني به دليل زندگي در انگلستان، هم خوب تحليل مي كند آنگونه كه نمي توانيد بگويئد او از روحيات و روابط افراد ايراني بي اطلاع است و هم خوب فارسي حرف مي زند. خودتان بخوانيد.

– مهرك جان كمي از خودت بگو؟

من از ۳-۴ سالگي به طور مرتب از انگلستان به ايران رفت و آمد داشته ام ولي تحصيل ام تماماً در انگلستان بوده است و بيشتر در تابستان به ايران مي آمدم. قصد دارم بروم دانشگاه ورشته روانشناسي و جامعه اجتماعي بخوانم در ايران شهر تهران را بيشتر دوست دارم و اكثراً در تهران هستم.

– هيچ وقت فكر مي كردي اينجوري بياي ايران؟

آره! هميشه مي دونستم اين اتفاق يه موقعي خواهد افتاد. پدر من از وقتيكه من سن كمي داشتم توي هزار جورمكافات افتاده بود. بخاطر فيلم هايي كه درست مي كرد وعكسهايي كه مي گرفت.وقتي از جبهه بر مي گشت هميشه به من مي گفت اين دفعه از بيخ گوشم گذشت ولي اين قدر رفت و برگشت كه من فكر مي كردم هميشه بر مي گردد. اصلاً انتظار نداشتم اين اتفاق بيفتاد.

– چقدر با كارهاي كاوه مرتبط بودي؟

من خودم توي كار عكاسي اصلاً نيستم اين براي من خيلي عجيب است چون هم پدرم و هم مادرم توي كار عكاسي و فيلمبرداري هستند. هيچ كار تكنيكي بلد نيستم و فقط هميشه تصويرها رو مي ديدم.

– تا به حال عكاسي نكرده اي؟

نه! هيچوقت. هميشه مي دونستم پدرم در حال انجام دادن يه كار مهمي است ولي هيچوقت خيلي دقيق نشده بودم ولي اين چند سال اخير فهميده بودم چه كاري انجام مي دهد و بيشتر كارها شو دنبال مي كردم.

– آخرين باري كه يه با كاوه صحبت كردي كي بود و چي گفت؟

آخرين باري كه ديدمش آمده بود انگليس. از طرف بي بي سي براي آموزشهاي جنگ شيميايي آمده بود. و اين ۳ ماه قبل از اين اتفاق بود. آخرين باري كه با او صحبت كردم تقريباً يك هفته قبل از اين اتفاق من صبح زود تلفن زنگ زد، من نيمه خواب بودم شنيدم كه مامان در حال حرف زدن با باباست. بعد تا وقتي كه من بلند شدم حرفشون تمام شده بود. من به بابا زنگ زدم ولي مثل اينكه وسط كار بود كه زنگ زدم به من گفت: الان وقت ندارم حرف بزنم بعدا ‌زنگ بزن ! و بعد تلفن را قطع كرد. ۲ دقيقه بعدش زنگ زد از من معذرت خواهي كرد و گفت: ببخشيد در حال فيلمبرداري كردن بودم.

– خيلي ها قبول دارندكه كاوه بهترين عكاسي خبري ايران بود توهم قبول داري؟

پدرم من نه با كسي مسابقه اي داشت و هم از اينكه استاد بود و درس مي داد از يك لحاظ خوشحال بود چون همه عكاسها را تشويق مي كند و آموزش مي دهد و از يك لحاظ هم ناراحت بود چون كاوه كاملاً آدم ميني ماليستي بود و از قيافه گرفتن خيلي بدش مي آمد. از اينكه بگويد من استادم و اينها شاگردهاي من هستند خيلي دوري مي كرد. بيشتر شاگردهاش مثل دوستانش بودند. و هميشه از اينكه كسي او را بشناسد بدش مي آمد. و اين حس او خيلي واقعي بود. يك دفعه رفته بوديم به ده كوچكي، كه كاوه عكسي را از آن ده در يك جايي چاپ كرده بود و باعث شد بود جاده هاي آنجا درست بشود، يه دفعه همه او را شناختند واز اين خيلي ناراحت شد. اگر دست خودش بود اسمش را روي هيچ چيز نمي گذاشت.
پدرمن زياد كار مي كرد. بعضي ها مثلاً يك سري عكس مي گيرند و همه چيزشان مي شود همان عكسها ولي پدرم همينطوري عكس مي گرفت و هيچوقت از تب و تاب نمي ايستاد و همينطور كار مي كرد. مثلاً بعد از عكس رفت سراغ فيلم ساختن. اصلاً نمي ايستاد كه نتيجه چيزي را ببينيد فقط كار مي كرد و بقيه مسائل را مي سپرد به دست كسي ديگري، مثلاً مادرم. حتي تا يك روز قبل از مرگش هم همينطور بود. با خودش يه لب تاپ برده بود و يه دوربين ديجيتال، توي حافظش هنوز هم هست كه از آسمون عكس مي گرفته و مونتاژ كاميپوتري ميكرده. در همه زمانها اينطور بود.

– تو چه طور؟ تودر گيرعكاسي كاوه بودي ياعكسهاي او؟

جوري كه پدرم عكس مي گرفت، يك بالانس خاص داشت بين عكسها و بين موضوع. يه پوستري توي اتاقش هست كه عكس يه دوربين و كنارش نوشته «يكي از اينها بدون اينكار نمي كند» كنار اين جمله عكس يك مغز است. فلسفه او همين بود. نصفش عكس گرفتن بود و نصفش موضوع بود. اگر تاريخ كارهاي كاوه را دنبال كني مي بيني كه از هيچ موضوع بدون معني عكس نمي گرفت همه عكسهايش يه معني و موضع خاصي دارند. اصلاً‌ از اينكه كسي بي معني عكاسي كند خوشش نمي آمد.

– رفتن كاوه چقدر شبيه آن چيزي بودكه تو فكر مي كردي؟

آدم هيچوقت اينطوري فكر نمي كند. هميشه ته دل آدم يه اميدي هست. پدرم يه جايزه رابرت كاپا برده بود و جزء‌ افتخاراتش محسوب مي كرد. رابرت كاپا هم همنطوري مرده بود، توي جنگ، رفت روي مين، مثل كاوه .هيچكس نمي خواهد بميرد. گاهي وقتها شنيده ام مي گن كاوه آنجوري كه خودش دلش مي خواست رفت. خودش كه نمي خواست بميرد. خودش مي خواست يه ۱۰ سال ۲۰ سال ديگه بمونه برگرده بياد پيش مامانم، ديگه به جايي رسيد بود مي گفت كه خسته ام از اين كار، يه ۱ سال ديگه اين كار را مي كنم، ميريم توي كوه، توي افجه خونه مي گيرم من كتاب راجع به زندگيم مي نويسم و … . اما اگه مي دونست قرار بود كه بره من فكر كنم كه همينطوري كه رفت رو بيشتر دوست داشت خودش با همينطور خوش حال مي شد. من نمي تونستم ببينم كه پدرم فلج برگرده و بعد يواش يواش بره. همينطوري كه رفت بهترين بود.

– چقدر به مرگ فكر مي كني؟

الان خيلي راجع به مرگ فكر مي كنم.

– چرا چون اين اتفاق افتاد؟

آدم مي تونه براي همه زندگيش يه گربه خونگي باشه كه همين مي ره اينور و آنور و هيچكس هم با او كاري نداره و وقتي مي ره هيچكس يادش نيست يا مي تونه ۱ ساعتش رو مثل يه ببر زندگي كنه، همه چيز رو بريزه به هم و از خودش رد پا باقي بگذاره. زندگي يك چيزي كه اصلاً كنترلي روش نيست و اصلاً نمي توني بدوني كه كي قرار بري.

مهرك به موسيقي پاپ و رپ بيشتر از همه علاقه دارد. از بين عكسهاي پدرش، عكسهاي جنگ ايران را بيشتر دوست دارد و درعكاسي، عكاسي خبري را به دليل جدي بودنش و خطرات سخت تر بيشتر مي پسندد. او از عكاساني كه خودسوژه مي سازند و فكر دارند را از عكاساني كه منتقل كننده يك خبر يا يك صحنه هستند، بيشتر مي پسندد و فكر ميكند كاوه در تمام طول عمر با او خواهد بود. حضور كاوه را وقتي كه از خبر مرگ او باخبر شد بيشتر از همه وقت پيش خود احساس مي كرده و هميشه او را به عنوان يك انسان درستكار و مصمم در ذهن خود دارد. و كاوه واقعاً اينچنين بود همگان قبول دارند. يادش گرامي

یک دیدگاه »

  1. تشکر پیام جان
    استفاده کردم.
    روح کاوه گلستان شاد.